والي عشق
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند دلش تر شد و رفت چه تفاوت که چه خوردست غم دل یا سم آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت روز میلاد همان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت او کسی بود که از غرق شدن می ترسید عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد آدمی ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
نظرات شما عزیزان: برچسب:, :: :: نويسنده : مهرداد
درباره وبلاگ تو وبلاگ حتما عضو بشين ... با عضويت در وبلاگ ميتونيد مطلب هم بزارين تو وبلاگ ... نظر هم كه يادتون نره ... ************************** هميشه آدم آرومي بودم و همين آرامش و سكوت رو دوست دارم... لحظه هایی هست که دلم واقعا تنگ میشه ... من اسم این لحظه هارو "همیشه" گذاشتم ... *************************** آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |